آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
عاشقانه
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 11:49 :: نويسنده : بنفشه
رویا بهانه ای ست که دنیای هم شویم ؛ دنیا چرا بهانه ی ما را به هم زند؟ این خانه قایقی ست که آواره می شود؛ موجی اگرکرانه ی ما را به هم زند پر کرده ای تمام مرا با تمام خویش ؛ شیرین شده تمامی مــــن در تمام تــو قند آب می شویم تو و من مـیان هـــم ؛قاشق چرا میانه ی ما را به هم زنـد؟ این سیم های برق که هی تیر می کشند؛ وقتی که ما به خلوتشان تکیه می کنیم باروت می شوند که شلیک تیر شان ؛ خواب کبوترانه ی ما را به هم زند بی تو مرا شبی ست که فردا نمی شود؛ بی من تورا دلی ست که دریا نمی شود آنقدر در همــیم که پیدا نمی شود ؛دستی که نظم خانــه ی مارا به هم زند با هم ولی جدا به سفر فکر می کنیم؛ هر دو کنار هم به خطر فکر میکنیم طوفــانی همیم نزائیده مادرش ؛ بـــــــــادی که آشیانه ی ما را به هم زند شانه به شانه سر به سر هم گذاشتیم؛یک لحظه دست از سر هم برنداشتیم فریاد ترجمان جدایی ست پس کجاست؛آن هق هقی که شانه ی ما را به هم زند
چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : بنفشه
كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است كوك كن ساعتِ خویش ! كه مـؤذّن ، شبِ پیـش دسته گل داده به آب . . . و در آغوش سحر رفته به خواب كوك كن ساعتِ خویش ! شاطری نیست در این شهرِ بزرگ كه سحر برخیزد شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین دیر برمی خیزند كوك كن ساعتِ خویش ! كه سحر گاه كسی بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! رفتگر مُرده و این كوچه دگر خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است كوك كن ساعتِ خویش ! ماكیان ها همه مستِ خوابند شهر هم . . . خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند كوك كن ساعتِ خویش ! كه در این شهر ، دگر مستی نیست كه تو وقتِ سحر ، آنگاه كه از میكده برمی گردد از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی كوك كن ساعتِ خویش ! اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ، و در این شهر سحرخیزی نیست
شاعر زن میگه : به نام خداوند مردآفرین تنشسته مداوم تو را در کمین! سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, :: 22:30 :: نويسنده : بنفشه
زخم از زبان تلخ تو خوردن روا نبود
تقدیر ما به تلخی این ماجرا نبود
هرگز نشد که خانه ی باران بنا کنیم
سنگ بنای عشق که هم سنگ ما نبود
بانو! نگو که طالع ما را خدا نخواست
آجیل بوسه های تو مشکل گشا نبود!
یک عمر پا به پای غمت اشک ریختم
در هیأتت همیشه غذا بود،جا نبود!
غیر از من و نگاه در آیینه هیچکس
در سوگ چشم های تو صاحب عزا نبود
از من گذشت دختر باران! ولی بدان
این رسم عشق بازی پروانه ها نبود
با آخرین قطار از این شعر دل برید
مردی که هیچ وقت برایت "خدا نبود"
جمعه 15 مهر 1390برچسب:, :: 16:13 :: نويسنده : بنفشه
شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 13:52 :: نويسنده : بنفشه
چقدر سخته کسی رو که دوستش داری نتونی بهش بگی که دوستش داری وچقدر بده که کسی تورو دوست داشته باشه واینو نتونه بهت بگه. چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید وبجاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنیوبجای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوز هم دوسش داری. چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یبار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده. چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچیزی بجز سلام نتونی بگی. چقدر سخته وقتی که پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که هنوز دوسش داری. چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و هزار بار خودتو بشکنی و اونوقت آروم زیر لب بگی گل من باغچهء نو مبارک دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 13:51 :: نويسنده : بنفشه
من صبورم اما . . . به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم . من صبورم اما . . . چقدر با همه ی عاشقيم محزونم ! و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم . من صبورم اما . . . بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم . من صبورم اما . . . آه . . . اين بغض گران صبر نمی داند چيست !!!! دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 13:51 :: نويسنده : بنفشه
آرزویم این است: نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به هر اندازه دلت می خواهد
دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 13:50 :: نويسنده : بنفشه
آدم وقتی عاشق شد ... حتی یه لحظه هم عشقش رو تنها نمی ذاره و بره ...! اگه این کارو کرد ... اون عشق نیست ... آدم وقتی عاشق شد ... چشمش خود به خود به روی همه بسته میشه ...! اگه نشد ... اون عشق نیست ... آدم وقتی عاشق شد ... فقط صلاح و خوبی عشقش رو میخواد ...! اگه غیر از این بود ... اون عشق نیست ... آدم وقتی عاشق شد ... یه لحظه هم نمی تونه غم عشقش رو ببینه و آروم بگیره ...! اگه غیر از این شد ... اون عشق نیست
دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:, :: 13:48 :: نويسنده : بنفشه
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی، دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟ نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره عشق واقعی هیچوقت نمی میره
|
|||
![]() |